جدول جو
جدول جو

معنی امی نر - جستجوی لغت در جدول جو

امی نر
برای ما
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امیر
تصویر امیر
(پسرانه)
شاه، پادشاه، حاکم، به صورت پیشوند در ابتدای بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند امیربانو، امیرپویا، و امیرحسین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امین
تصویر امین
(پسرانه)
مورد اطمینان، درستکار، لقب پیامبر (ص)، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نامجدید می سازد مانند محمد امین، امین عباس، و امین همایون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امینه
تصویر امینه
(دخترانه)
مؤنث امین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امینا
تصویر امینا
(دخترانه و پسرانه)
امین (عربی) + ا (فارسی) مورد اعتماد، امین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امیر
تصویر امیر
فرمانده، فرمانروا، در امور نظامی صاحب منصب ارتشی دارای درجات بالاتر از سرهنگ، لقب شاهزادگان و بزرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امین
تصویر امین
امانت دار، کسی که مردم به او اعتماد کنند، طرف اعتماد، درستکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امیان
تصویر امیان
کیسۀ چرمی، کیسۀ پول
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
دروغتر. اکذب: احسن الشعر امینه و اعذبه اکذبه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ می یو)
جمع واژۀ امّی ّ در حالت رفع. (از ناظم الاطباء). نانویسندگان. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی) : و منهم امیون لایعلمون الکتاب الا امانی. (قرآن 78/2). و رجوع به امی شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مَ)
تثنیۀ ام. دو مادر.
- ورم امین، بیماریی که از آماس ام الغلیظ و ام الرقیق پدید آید. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میر. پادشاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). فرمانروا. (مهذب الاسماء). کسی که فرمانروا بر قومی باشد. (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). راعی. (منتهی الارب). سلطان. خلیفه. این کلمه با الف و لام تعریف یابدون آن در روی سکه های عربی و اسلامی دیده می شود. اصلاً برای خلفا وضع شده است بخصوص وقتی که بالفاظ ’المؤمنین’ یا ’المسلمین’ اضافه شود. سپس برؤسای سپاه وحکام و ارباب سیاست اطلاق شده و الفاظی از قبیل ’الاجل’ و ’الجلیل’ و ’السید’ و المظفر’ و ’المؤید’ بدان الحاق شده است. (از نقودالعربیه ص 134) :
اندی که امیر ما بازآمد پیروز
مرگ ازپس دیدنش روا باشد و شاید.
رودکی.
بسا که مست در این خانه بوده ام شادان
چنانکه جاه من افزون بد از امیرو بیوک.
رودکی.
آن کس که بر امیر در مرگ باز کرد
بر خویشتن دگر نتواند فراز کرد.
ابوشکور.
به ابر رحمت ماند همیشه کف ّ امیر
چگونه ابر، کجا توتکیش باران است.
عماره.
گو ای گزیدۀ ملک هفت آسمان
ای خسرو بزرگ و امیر بزرگوار.
منوچهری.
چون بمیان سرای برسید حاجیان دیگر پذیره آمدند و او را پیش امیر بردند. (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 151). امیرفرمود تا کمر شکاری آوردند. (تاریخ بیهقی ص 139). یک روز چنان اتفاق افتاد که امیر مثال داده بود... (تاریخ بیهقی ص 141). امیر خداوند پادشاهست هرچه فرمودنیست بفرماید. (تاریخ بیهقی ص 178).
گر خطیر آن بودی کش دل و بازوی قویست
شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی - محقق ص 218).
خلل از ملک چون شود زایل
جز برای وزیر و تیغامیر؟
ناصرخسرو (ایضاً ص 198).
دستم رسید بر مه ازیرا که هیچ وقت
بی من قدح بدست نگیرد همی امیر.
ناصرخسرو (ایضاً ص 102).
ای پسر پیش جهل اسیری تو
تا نگردد سخن بپیشت امیر.
ناصرخسرو (ایضاً ص 198).
اگرچه بر دل مردم خرد امیر شده ست
ضمیر روشن تو بر خرد شده ست امیر.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 397).
میرمیرت بر زبان بینند پس در وقت ورد
یا مخوان فوّضت امری یا مگو کس را امیر.
سنایی (دیوان چ امیرکبیر ص 164).
چون تمام برخواند [فرخی] امیر [ابوالمظفر چغانی] شعرشناس بود... از این قصیده بسیار شگفتیها نمود. (چهارمقاله چ معین چ هفتم ص 63). گفت امیر [ابوالمظفر چغانی] بداغگاه است و من میروم پیش او. (چهارمقاله ص 59). قصیده ای گوی لایق وقت...تا ترا پیش امیر برم. (چهارمقاله ص 60).
اسیران خاکند امیران اول
که چون خاک عبرت فزایی نیابی.
خاقانی.
هر فریقی مر امیری را تبع
بند گشته میر خود را از طمع.
مولوی.
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار.
سعدی.
نکونام را کس نگیرد اسیر
بترس ازخدا و مترس از امیر.
(بوستان).
بدست آهن تفته کردن خمیر
به از دست برسینه پیش امیر.
(گلستان).
عراق ایران است این امیر ایران است
گشاده گردد ایران امیر ایران را.
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
لغت نامه دهخدا
(نُ)
پادشاه کرتا و پسر ژوپیتر بود که از آسیا به کرتا آمد و بنای لابیرنت معروف را بدو نسبت میدهند. برخی از مورخین بوجود دو می نس معتقدند که یکی در حدود 1500 و دیگری در حدود 1330 میلادی میزیسته است. (تمدن قدیم تألیف فوستل دوکولانژ ترجمه نصرالله فلسفی ص 508). نخستین پادشاه اساطیری جزیره کرت فرزند زئوس (ژوپیتر) خداوند بزرگ یونان و اروپا دختر اگنور (آژنور) پادشاه صیدا. زئوس به صورت ورز گاوی درآمده و دختر پادشاه صیدا را ربود و با او ازدواج کرد و مینوس از ایشان متولد گردید. (از فرهنگ ایران باستان ص 144). پسر زئوس و اروپا که با پازیفائه ازدواج کرد و پدر آریان و فدر. وی نخستین پادشاه جزیره کرت است و در آنجا وضع قوانین کرد و پس از مرگش یکی از سه قاضی جهنم گردید. (از دائره المعارف کیه). مینوس. رجوع به مینوس شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ذَرر)
کنیۀ زن ابوذر غفاری است که از اصحاب حضرت رسول بود. (از ریحانه الادب ج 6 ص 220 و منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
از اعلام زنان است. رجوع به فهرست اعلام تاریخ طبری چ بیروت و اعلام النساء ج 1 شود، ’أن ّ’ لغتی است در ’لعل’ مانند ’ایت السوق انک تشتری لحماً’، یعنی ’لعلک’، و گویند از آنست این آیه در قرائت بعضی: ’و مایشعرکم انها اذا جائت لایؤمنون’. (قرآن 109/6). (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گاهی کاف تشبیه به ’أن ّ’ افزوده شود مانند: کأنه شمس، و گاهی با کاف مخفف می شود و عمل نمی کند مانند: ’و وجه مشرق اللون کان ثدیاه حقان’و یروی ثدییه (علی الاعمال) و الرفع اجود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
- برهان اًن ّ، برهان انی، عبارت است از برهان و طریقۀ استدلال از راه معلول جهت کشف علت و این نوع برهان، برهان اکتشافی است. (از دستورالعلماء ج 1 ص 236 از فرهنگ علوم عقلی سجادی). و آن عکس برهان لمّ (برهان لمی) است چه در برهان لمی از علت به معلول میرسند. (از دستورالعلماء ج 1 ص 236). و رجوع به برهان انی و لمی (ذیل برهان) و دستورالعلماء شود.
برای آگاهی از آیات و امثال مصدر به ’ان’ که در ادب فارسی بکار رفته، رجوع به امثال و حکم مؤلف ج 1 ص 286 ببعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
امین بودن. امانت دار بودن:
از وفاداری و امینی او
شاد بودم به همنشینی او.
نظامی، در تداول فارسی زبانان بجای آمین استعمال شود. (یادداشت مؤلف). چنانکه در تداول عامه پس از دعایی که کسی کند مصاحبش گوید ان شأاﷲ ان شأاﷲ:
به خراسان شوم ان شاء اﷲ
چون خور آسان شوم ان شاء اﷲ...
چشم یارم همه بیماری و باز
همه درمان شوم ان شاء اﷲ.
خاقانی.
- ان شاء اﷲ گفتن، بزبان آوردن ان شأاﷲ. استثناء. و رجوع به استثناء شود.
- امثال:
ان شأاﷲ گربه است. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به امین.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ می یی)
جمع واژۀ امّی ّ در حال نصب و جر: قل للذین اوتوا الکتاب والامیین ءاسلمتم. (قرآن 20/3). رجوع به امی و امیون شود
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نام پانزدهمین حرف از حروف یونانی بشکل . (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ یا)
کیسه و همیان زر. (برهان قاطع). کیسۀ زر. (مؤید الفضلاء). همیان و کیسه. (ناظم الاطباء). همیان. (دهار) (انجمن آرا) (آنندراج). جراب:
از تمنای خاک آن حضرت
خاک گشته ادیم امیانها.
؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 ب).
و رجوع به همیان، و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 245 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مَ لَ)
دهی است از بخش رزن شهرستان همدان با 750 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و کمی انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نَ)
از زنان صحابی بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 286 شود، (اصطلاح فقه) کنیزی که به نطفۀ مالک خود پسر یا دختر زاییده باشد و روا نیست مالک در حیات خود آن کنیز رابفروشد و بعد از مرگ مالک، کنیز آزاد میشود و بکسی بارث نمیرسد. (از آنندراج). و رجوع به استیلاد شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جلبکهائی در دریای شمال بنام لامیناریا پراکنده است که به سنگها چسبیده و دو نوع آن مشهور است یکی لامینر قندی که بشکل برگی چین خورده و بطول چند متر و بعرض 10 تا 15 سانتیمتر است و دیگری لامینر پنجه ای که بشکل برگی دراز با دم برگ طویل است و این دمبرگ چون خشک شود بسیار باریک میشود و اگر آن را در آب نهند مقدار زیادی رطوبت بخود گرفته به حجم اولیه خود میرسد بهمین جهت است که با ساقۀ خشک آن سوزنهائی میسازند که در جراحی بکار میرود و برای باز نگاه داشتن زخمها استعمال میشود. لامینرها تشکیل زئوسپر میدهند و زئوسپرها چون در محیط مساعد قرار گیرند تشکیل جسمی بنام پرتال میدهند... (گیاه شناسی گل گلاب ص 155)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به شهر اژین. (ایران باستان ص 808 و 813 و 814)
لغت نامه دهخدا
آلگی از دسته آلگهای قهوه یی که سر دسته تیره لامینرها میباشد. این آلگ در دریاها به تخته سنگها می چسبد و برخی گونه هایش دارای رشته هایی برگی شکل و مسطح بشکل نوار بطول چند متر و عرض 10 تا 15 سانتیمتر است. این رشته ها ممکنست ساده و یا منشعب باشند. این آلگ بعنوان علوفه چهارپایان از دریاها جمع آوری میشود و مورد استفاده قرار میگیرد و همچنین الیاف آنرا در جراحی در معالجه فیستولها بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیر
تصویر امیر
پادشاه، فرمانروا، سلطان، خلیفه، کسی که فرمانروا بر قومی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیر
تصویر امیر
فرمانده، فرمانروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امین
تصویر امین
((اَ))
امانتدار، معتمد، وکیل، مباشر، مدیر، مرشد، مرد کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امین
تصویر امین
درستکار، راستین، گرودار
فرهنگ واژه فارسی سره
کنار ما، نزد ما، پیش ما
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات به معنی این را نگاه کن
فرهنگ گویش مازندرانی
دری چوبی با جام های شیشه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
سرزمین، محل کشت زار
فرهنگ گویش مازندرانی
ثروتمند
دیکشنری اردو به فارسی
کمیسر
دیکشنری اردو به فارسی